حكايت عجيبي است حكايت مادران شهدا، گويي مرز و زميني را به خود محصور نميداند، مهر مادري را ميگويم كه با دو دو تا و چهارتاهاي ما محاسبه نميشود.
امالسعيد آدم را ياد امالوهب مياندازد؛ همان مادر وهب نصراني را ميگويم كه سر بريده فرزند را به سمت دشمن پرتاب كرد و گفت ما آنچه در راه خدا دادهايم پس نميگيريم. مادر شهيد برايمان از محل زندگياش روايت كرد... زندگي كه در كنار همسر و فرزندانش داشت و خدا را براي آن شكرگزار بود تا اينكه روزي سر و كله داعشيها پيدا شد و بعد از حمله به روستايشان و خرابي و ويرانگري و تهاجم همه دارايياش را از او گرفتند. حكايت او حكايت غريبي است. من بارها اين روايت را از زبان مردم خرمشهر و جنوب كشورم شنيدهام. آن روزهايي را ميگويم كه صدام اين دستنشانده استكبار به كشورمان حمله كرده بود.
امالسعيد ميگويد: آنها به روستاي ما حمله كردند و به سمت خانه ما خمپاره پرتاب كردند. تركش خمپاره بر بدن سعيدم اصابت كرد و من و شش دخترم ساعتها گوشهاي از خانه و در زير ديواري كه در حال ويراني و ريزش بود پناه گرفتيم، صدايي از بچهها درنميآمد، آنها بهتزده بودند و تمام وجودشان را رعشه گرفته بود. من نميدانستم اگر يكي از داعشيها، از وجود ما در اين خانه خرابه مطلع ميشد چه بلايي سر دخترانم ميآمد. آنها به هيچ رسمي پايبند نبوده و نيستند، شنيده بودم كه زنان و دختران را به غارت ميبرند.
گريههاي امالسعيد ما را هم بيقرار ميكند، اما حكايتش حكايت غريبي است: «ما مانديم و صبر كرديم. از خدا كمك خواستيم تا آنها از روستاي ما بيرون رفتند، بعد پيكر خونين فرزندم را برداشتم و فرار كردم.»
امالسعيد پسر شهيدش را از ميان خرابه خانهاش بيرون ميكشد و راهي نجف ميشود و درميان حسينيه امامحسين (ع) مأوا ميگيرد. ميرود تا شايد امامش قلبش را تسكين دهد.
او در ادامه ميگويد: من براي شهادت فرزندم گريه نكردم، خدا را هم شاكر بودم. تكهاي از پيراهن خوني فرزندم را نزد امام علي (ع) بردم و تكهاي ديگر را به حرم اباعبداللهالحسين (ع). از اين امامان خواستم تا اين هديه ناقابل را از من بپذيرند و من اميدوارم خدا از من قبول كند. ما كه به اينجا آمديم يك خانواده به ما پناه دادند و حسينيهشان كه اين روزها ميزبان مردان و زنان زائر است را در اختيار ما قرار دادند و به ما گفتند تا هر زماني كه خواستيد اينجا متعلق به شماست.
امالسعيد اين مادر شهيد عراقي عكس امام خامنهاي را كه روي كولهپشتيام ميبيند، دست روي سينه ميگذارد و سلامي ميدهد و ميگويد امام خامنهاي را دوست داريم. ما جانمان را براي او ميدهيم. ما سليماني را دوست داريم. اگر او به كمك ما نميآمد، خدا ميداند چه بلايي سر مردم مظلوم ميآمد.
حكايت مادرانه امالسعيدها همچنان ادامه دارد و ما شكرگزار حضرت اباعبدالله(ع) ميشويم كه ما را مهمان اين مادر شهيد كرده بود.
منبع : روزنامه جوان / صغري خيل فرهنگ